روزهاي انتظار

بدون عنوان

١٠كه رفتم بيمارستان صارم برا اي يو اي دكترم دير اومد خيلي طول كشيد ساعت ٧:٣٠اونجا بوديم تا ساعت ١٢كه دكتر اومد تا مشغول شد و تزريق كرد يه خورده طول كشيد اين بار بر عكس سري هاي قبل درد داشتم اما وقتي كارش تموم شد اذان رو گفتن دلم خيلي شكست اما اروم شدم گفتم حتما خيره بگيره خيره نگيره هم خيره اروم شدم با خودم گفتم همينكه دكترم دير بياد همينكه اتاقي باشم صداي اذان توش بپيچه بي حكمت نيست
15 تير 1396

اين روزها

اين روزها روزهاي كسل كنده روزهاي انتظار هر روز دارن ميگذرن سال ٨٧عقد كرديم ٨٨عروسي هيچ وقت فكر نميكردم براي بچه دار شدن بيشتر از ٦سال منتظر بمونم نه كه دست رو دست گذاشته باشم نه همه اين سالها هر چي كه گفتن انجام داديم خدا نميخواد كه نميخواد براي بار سوم اي يو اي كردم تو بيمارستان صارم الان هم ٤روز گذشته ومن نميدونم اين ماه چي ميشه خيلي خستم كاش ميشد زودتر فهميد جواب داده يانه كارم شده التماس به خدا همش ميگم خدايا من به صلاحت هست يا نيست سرم نميشه من فقط ميدونم تو قدرت تامي مگه ميشه بخواي و نشه همه چي رو سپردم دست خودش كاش بخواد ...
14 تير 1396

اولين سلام

سلام عزيزم به سرم زد از اين روزا وبلاگ درست كنم و بنويسم   نميدونم با چي شروع كنم  فقط ميدونم اين روزا سخت داره ميگذره
14 تير 1396